واکسن 6ماهگی جیگرم
روز ١٦خرداد باید واکسن میزدی واسه این واکسنت خیلی استرس داشتم وقتی رفتیم بهداشت کفتن کسی نیست ١٨ بریم وای که چقدر ذوق کردیم چون ١٨ باید میرفتیم به یک مهمونی خاصی که ایشالا تو پست بعدی کامل مینویسم.به بابایی گفتم شاید گریه کنی نتونیم بریم بخاطر همین ١٩ رفتیم واکسنتو زدیم وای که چقدر گریه میکردی از دیروز تب هم کردی تازه امروز بهتر شدی اینم عکس همین الان که خوابیدی ومنم از فرصت استفاده میکنم قربون جیگرم برم پاش بوف شده ...
نویسنده :
مامان آرسام
17:57
ششمین ماهگرد آرسام جونم
٦مین ماهگردت مبارک گل پسرم کی بشه یک سالگیتو جشن بگیرم آرزوها برات دارم کی بشه که راه بری حرف بزنی ببرمت شهربازی باهم بریم گردش کی بشه بیست و چند سالگیت رو ببینم ببینم مثل آقا ها داری وبلاگتو مرور میکنی کی بشه آیندتو ببینم پسر ناناز مامان دیشب داشتم فیلمهای یک ماهگیتو و نگاه میکردم فیلمهای اولین روز تولدت رو نگاه میکردم کلی لذت بردم وای که چقدر کوچولو بودی دلم...
نویسنده :
مامان آرسام
2:36
اولین دریا رفتن آرسام
چند روز پیش که هوا گرمتر شده بود بلاخره مامانی و آقای پدر تصمیم میگیرن گل پسرشونو ببرن دریا رو ببینه یعنی مامانی و بابایی دارن منو میبرن دریا منکه باورم نمیشه دریا که میگن اینه عجب!!!!!!!!! ای بابا چقدر شما عکس میگیرین من میخوام دریا رو نگاه کنم در حال تماشای پدر که در حال ماهیگیری میباشد اینم یه عکس هنری ...
پدر
همسر مهربون من همسفر زندگی من اولین روز پدر بودنت را از صمیم قلبم تبریک میگویم تبریک میگویم به توییکه نمیدانم از مهربونیت بگویم یا از صبوری یا سخاوت..... آرسام ناز من پدرت هم همسری مهربون برای مادرت است و هم پدری خوب برای تو آرسام من همیشه پدرت را به هر رنگی که هست دوست بدار پدر شوهر عزیزم روزت مبارک. پدرم باش و با بودنت باعث بودن من باش پدرم میدونم چه رنجها برایم کشیدی وبا چه سختی هایی نیازهای منو برطرف کردی پدرم قسم به تمام روزهای سرد و گرمی که برایم زحمت کشیدی دوستت دارم پدر عزیزم نام تو و خیال تو برایم تکیه گاه است.روزت مبارک ...
نویسنده :
مامان آرسام
0:21
ماجرای من و فرنی خوردنم
بلاخره مامانی برام یه فرنی خوشمزه درست کرد منم خیلی از فرنی خوشم اومده بود.مامانم میخواست اول فقط یه قاشق به من بده ولی مگه من با یه قاشق اونم یه قاشق فسقلی راضی میشدم چنان گریه ای سر دادم که حساب کار دستش اومد و یه قاشق دیگه بهم داد ولی قاشقمو پرش نکرد خودم فهمیدم ولی بروش نیاوردم گناه داشت مامانم واسه خوردن عجله داشتم رو دست و پامو با فرش فرنی ریختم. آخه مامانم حواست کجاست من اینهمه خرابکاری نکنم آبروم نره خوشحال از اینکه یه فرنی خوشمزه خوردم وقتی دیدم دیگه از فرنی خبری نیست(این عکس همون گریه ست که بالا توضیح دادم) وقتی مامانم حساب کار دستش اومده ...
نویسنده :
مامان آرسام
23:23